جدول جو
جدول جو

معنی پری ماه - جستجوی لغت در جدول جو

پری ماه
(پُ یِ)
حالت بدر: و پری ماه را استقبال خوانند. (التفهیم ابوریحان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پریماه
تصویر پریماه
(دخترانه)
زیبا چون ماه و پری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پری جان
تصویر پری جان
(دخترانه)
مرکب از پری + جان (واژه محبت آمیز در خطاب به اشخاص، به معنی عزیز)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پری تاج
تصویر پری تاج
(دخترانه)
پری (موجودی بسیار زیبا) + تاج، سرآمد پریان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرخ ماه
تصویر فرخ ماه
(دخترانه)
ماه خجسته و مبارک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فریماه
تصویر فریماه
(دخترانه)
دارای زیبایی و شکوهی چون ماه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پری زاد
تصویر پری زاد
فرزند پری، پری نژاد، کنایه از بچۀ بسیار زیبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پری دار
تصویر پری دار
کسی که جن داشته باشد، جن زده، دیوانه، مجنون، دختری که پری افسا او را واسطۀ ارتباط خود با جن و پری قرار دهد، برای مثال چون پری داران درخت گل همی لرزد به باد / چون پری بندان بر او بلبل همی افسون کند (قطران - ۸۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پری وار
تصویر پری وار
پریوش، پری فش مانند پری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرت گاه
تصویر پرت گاه
جای پرت شدن، جای بلند که پایین آن گودال یا دره باشد و انسان در صورت لغزش از آنجا پرت شود
فرهنگ فارسی عمید
(پَ زَ دَ / دِ)
مصروع. جن زده. مجنون. مسفوع. شبزق:
بمن نمای رخ و اندکی بمن ده دل
که با پری زده دارند اندکی آهن.
سوزنی.
بتی پری رخ و آهن دلی و بی رخ تو
چنین پریزده کردار و شیفته است شمن.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(پَ)
مانند پری. چون پری. پریوش:
یکی خوی و لطفی پریوار داشت
یکی روی در روی دیوار داشت.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
نام یکی از دیه های سوادکوه مازندران
لغت نامه دهخدا
(چَ خِ)
فلک ماه. فلک اول. کرۀ ماه:
ز دانندگان پس بپرسید شاه
کزین خاک چند است تا چرخ ماه ؟
فردوسی.
ز ماهی براندیش تا چرخ ماه
چو تو شاه ننهاد برسر کلاه.
فردوسی.
که آیا بهشت است یا بزمگاه
سپهر برین است یا چرخ ماه.
فردوسی.
زبس نالۀ بوق و هندی درای
سر چرخ ماه اندر آمد ز جای.
فردوسی.
ابر کوهۀ پیل در قلبگاه
بلورین یکی تخت چون چرخ ماه.
اسدی.
چه دشتی که گر وی بدی چرخ ماه
در او ماه هرشب شدی گم ز راه.
اسدی.
بکوه رهو برگرفتند راه
چه کوهی بلندیش تا چرخ ماه.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(غُرْ رَ / رِ یِ)
اول روزاز ماه. شب اول ماه. مستهل ماه. رجوع به غره شود
لغت نامه دهخدا
بدون ماه، تاریک، مقابل ماهناک، مقابل مقمر، مقابل پرماه:
ازو بازگشتم که بی گاه بود
که شب سخت تاریک و بی ماه بود،
فردوسی، مجازاً، افراط در کاری که مطبوع نباشد گفتاری یا کرداری، (از یادداشت مؤلف)، ناخوش آیندی و نفرت و کراهت، (از ناظم الاطباء)، بی لطفی، (آنندراج)،
- بی مزگی کردن، افراط کردن در گفتاری یا کرداری نامطبوع
لغت نامه دهخدا
(بِ)
مقرب. رجوع به پابماه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پر ماز
تصویر پر ماز
پر چین پر شکن پر شکن ترنجیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کره ماه
تصویر کره ماه
آیشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیر شاه
تصویر پیر شاه
داماد پیر: عروس جوان گفت با پیرشاه که موی سپیدست مار سیاه. (لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه جن او را گرفته باشد جن دار جن گرفته پی گرفته، جمع پریداران، دختری دوشیزه که زنان جادو افسانها خوانده بر او دمند تا پری در بدن او در آید و آن اثنا از مغیبات خبر دهد، دیوانه مجنون، جا و مقام دیو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پری زده
تصویر پری زده
جن زده مصروع مجنون، کاهن، جمع پری زدگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پری سان
تصویر پری سان
تسخیر کننده، جن، افسونگر، عزیمت، خوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پری وار
تصویر پری وار
پریوش: (یکی لطف و خوی پری وار داشت) (بوستان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر ماسه
تصویر پر ماسه
لمس بساوش
فرهنگ لغت هوشیار
که مایه بسیار دارد مقابل کم مایه بی مایه، صاحب علم و خرد بسیار خردمند دانشمند پر خرد پر دانش، که اصل و گوهری گرانمایه دارد بزرگوار بزرگ عزیز شریف عالیقدر، نجیب اصیل، مالدار ثروتمند متمول، عظیم خطیر جلیل، گرانبها پر بها پر ارز پر قیمت ثمین، برومند، قلم مویی که نوک آن پر پشت باشد مقابل کم مایه. یا چای پر مایه. پر رنگ غلیظ. یا ده پر مایه. آباد. یا گنج پر مایه. پر خاسته پر ثروت غنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیر ماه
تصویر تیر ماه
ماه چهارم از سال شمسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای بماه
تصویر پای بماه
آبستنی که زادن او نزدیک شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پری دار
تصویر پری دار
جن زده، دختری که واسطه بین پری افسا و جن قرار می گیرید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پری زاده
تصویر پری زاده
((پَ دِ))
فرزند پری، بچه بسیار زیبا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرماه
تصویر پرماه
آیبک
فرهنگ واژه فارسی سره
جن زده، دیوانه، غشی، مجنون، مصروع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پهلو نشین، کسی که در کنار دیگری می نشیند، به پهلو خوابیدن، نشیمن گاه، ردپا، نشان و علامتی که در
فرهنگ گویش مازندرانی
غروب
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتع، دره، چشمه و پلی سر راه گلندرود نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی